" بی زر "

 

پرسه ی دودی غلیظم ، شب به شب آواره ام

نخ به نخ میسوزم و بر زخم خود همواره ام 

 

رو به خورشیدم ولی من با زمین بیگانه ام 

آسمانم شایدم گویی دگر سیاره ام 

 

نیمه شب با سیر چشمت من جوان تر میشوم

ای فلک لعنت به چرخت نادم از گهواره ام

 

مست چشمت گشتم و گفتم مرا دیوانه کن 

منکه میمردم چرا با غیر شدی قدّاره ام 

 

من غزلبازم دلم زرخیز و اما بی زرم 

حق تو بودی و رقیبان تاجر مهپاره ام  

 

آنچنان بغضم که گویی در گلو یک صخره ام 

من سیاه دل سفید م ، بند مویی پاره ام

 

من خداوند خیالم خالق شعر تو ام 

واله ای سرگشته ام ، جور تورا کفاره ام

 

م. واله

 

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بینتاد I JOB (کسب درآمد در منزل) همـــیار کنــــکور دنیای قهوه اجناس فوق العاده اطلس آب پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان Cяαzу